سلام افغانستان

وبلاگی با مطالب خواندنی و تفریحی متنوع برای دوستان افغانی و فارسی زبان

سلام افغانستان

وبلاگی با مطالب خواندنی و تفریحی متنوع برای دوستان افغانی و فارسی زبان

 

 

 

از عرش صدای ربنا می آید

 

آوای خوش خدا خدا می آید

 

فریاد که در های بهشت باز کنید

 

مهمان خدا سوی خدا می آید 

 

 

ماه پر برکتی را برای همه دوستان آرزو می کنم .

 

faridhashemi.blogsky.com

 

ای دل تنها و غمگین

ای دل تنها و غمگین

تشنه مهر و صفا

گم کرده آرامش دیرین

 

در کویری از پریشانی و غربت

سالها در انتظار و بی قراری

بازگو از شادی گم گشته بین خاطرات تیره و تارت

یا بگو از دیدگان خسته و تا صبح بیدارت

از فراق دوستان و دوری یاران

 

آن زمان که دست بی رحم زمانه

کردت از میهن به سوی وادی شهر تنهایی و غربت ها روانه

روزها چون سال و شب ها تیره بود و تار

چشم هایت تشنه دیدار

 

ای دل تنها و غمگین ،

باز با بال خیال

در هوای پاک میهن ، لحظه ای پرواز کن

برفراز شهر کابل

یا میان کوچه های قندهار

 

فرید هاشمی - ششم سنبله 1386

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام

دوستان عزیز سلام علیکم

هرچند وقفه ای طولانی در به روز رسانی این وبلاگ ایجاد شده است ، اما از این به بعد  روزانه در خدمت خواهم بود .

در ضمن ، از تمامی دوستان خواهشمندم که اگر سایتی از موسیقی بی کلام  ایرانی یا افغانی ( برای استفاده در بک گراوند وبلاگ ) سراغ دارند آدرسش را برایم ارسال فرمایند. دوستانی که مایل به تبادل لینک می باشند در قسمت نظرات  تماس بگیرند.

 

برای ارتباط با من در اورکات از لینک زیر استفاده نمایید:

 http://www.orkut.com/Profile.aspx?uid=11337507535347474178

 

وبلاگ انگلیسی زبان من با آدرس ذیل قابل استفاده می باشد.

http://hammaihan.blogspot.com

 

در پایان نیزاین قطعه شعر را که اخیرا سروده ام خدمت دوستان تقدیم می کنم.به امید آنکه در رفع اشتباهات این شعر و همچنین برای یافتن منابع سودمند برای تقویت شعر بنده را راهنمایی نمایید. همان گونه که مشاهده می کنید ، آنچه سروده ام بیشتر به یک نظم شباهت دارد و عناصر لازم برای یک شعر در آن کمتر دیده می شود. می خواهم این نقص را به تدریج برطرف نمایم و در این زمینه به آموزش و راهنمایی نیاز دارم.

 

دلم گرفته از این روز های تکراری

از این مسافری و خستگی و دشواری

بگو تو قاصدک از سرزمین سوخته ام

چرا دگر خبری با خودت نمی آری

به قلب غم زده و در کویر لب هایم

گل تبسم و شادی چرا نمی کاری

در این سیاهی شب باز هم به امیدم

که دست غیب به تقدیر ما کند یاری

رها شود ز غم هجرت و فراق دلم

که جوی اشک بود از دو دیده ام جاری

 

در یادداشتهای بعدی قصد دارم به مباحثی در مورد فن ترجمه  می پردازم . فعلا خدا نگهدار