من خود نساختم که مرا این زمانه ساخت
بی آشیان نمودم و خود آشیانه ساخت
بشکسته باد دست تجاوز گران وقت
کز میهنم به وادی هجرت روانه ساخت
نابود باد آنکه برای فریب ما
همدردی و حقوق بشر را بهانه ساخت
پیوسته زیر سلطه بیگانگان بود
آن ملتی که زندگی خویش را نساخت
امروز روز وحدت و صلح و برادری است
باید که رسم مهر و وفا جاودانه ساخت
شاعر نبوده ای و نویسنده ای فرید
این عشق میهن است که ز حرفت ترانه ساخت
******
ای دل تنها و غمگین
تشنه مهر و صفا
گم کرده آرامش دیرین
در کویری از پریشانی و غربت
سالها در انتظار و بی قراری
بازگو از شادی گم گشته بین خاطرات تیره و تارت
یا بگو از از دیدگان خسته و تا صبح بیدارت
از فراق دوستان و دوری یاران
آن زمان که دست بی رحم زمانه
کردت از میهن به سوی وادی هجرت روانه
روزها چون سال و شب ها تیره بود و تار
چشم هایت تشنه دیدار
ای دل تنها و غمگین ،
باز با بال خیال
در هوای پاک میهن ، لحظه ای پرواز کن
برفراز شهر کابل
یا میان کوچه های قندهار
فرید هاشمی - ششم سنبله 1386
در خیالم رخ زیبای ترا می بینم
خوشا آن دم کزین زندان غربت
رها گردم روم سوی دیارم
که سر تا پای این ملک شیاطین
نمی ارزد به خاک قندهارم
خوشا آن روزخوب آرزو ها
که میهن پاک از اغیار باشد
نه پاکی و نه طالب های وحشی
نه امریکایی خونخوار باشد
بیایید و فقط افغان باشیم
که تا گردیم آزاد از اجانب
بیا این خانه را از نو بسازیم
که این مسوولیت بر ماست واجب
بفهمانیم اشرار زمان را
که اینجا عرصه جنگ شما نیست
نگهدارید دست از ظلم و اشغال
که این نامردمی هرگز روا نیست
" خداوندا شبم را روز گردان "
مرا از خاک پاکستان رها کن
تمام دشمنان میهنم را
به قهر و آفت خود مبتلا کن